سکوت بغض | |||
از دلسوزی کردن دیگران بدم می آید، از اینکه نگاههای ترحم آمیز دیگران را بدوش بکشم نفرت دارم ! از زندگی که سرتاسر یکنواختی خسته شده ام از غل و زنجیر هایی که به دست و پایم بسته شده است ........برایم دل مسوزانید ! ولی مرا بفهمید ..خیلی حرفها است که نمی توان گفت ! این را دکتر شریعتی گفته است و حقیقت هم همین است ...هر کسی در زندگی خود باید که حرفهایی برای نگفتن داشته باشد ...و باز در ادامه گفته بودند : ارزش هر کس به اندازه ی حرفهایی است که برای نگفتن دارد !!!! این چند جمله را آویزه ی گوشم می کنم و باز ادامه می دهم به این زندگی سراسر ...خوش به حال دیوانه ها !!!!!احساس می کنم بی همتایم در تقسیم بندی خوشیها و ناخوشیها بین بنده هایش منصف نبوده است !!!!!چرا همیشه عده ای بدبختند و عده ای همیشه خوشبخت !حتی رنگ شادیها و غمهایشان هم با هم فرق می کند ! رنگ .............می بینید شده ام یک کافر !!!!!!!دارم هذیان می گویم !تبم خیلی زیاد است و ..........حالم خوش نیست !اصلا" خوش نیست !!!!!!و از فاجعه می ترسم !به جایی رسیده ام که نه خود می توانم دیگران را تحمل کنم و نه دیگران می توانند منی چنین عاصی و غرق در خویشتن را تحمل کنند ...دلم به حال دیگرانی می سوزد که مجبورند مرا تحمل کنند با این حال و روزم !!!!!می خواهم که بخوابم .........یک خواب عمیق و طولانی !چقدر نیاز دارم به خواب ...
15395:کل بازدید |
|
6:بازدید امروز |
|
6:بازدید دیروز |
|
درباره خودم
| |
حضور و غیاب
| |
لوگوی خودم
| |
لینک دوستان | |
آوای آشنا | |
بایگانی | |
1 | |
اشتراک | |